94 هم دارد به تـــَــه می رسد و جای ِ خالی ِ تو پنج ساله می شود. اگر بخواهم از حالمان برایت بگویم، باید بنویسم؛ اشکِ دیدگانِ مادر تمامی ندارد. شده مثل کودکی بی تاب. بهانه پشتِ بهانه. دلتنگت که می شود کفشهای مشکی ات را از کمد در می آورد و شروع می کند به تمیز کردنشان. لباسهایت را بارها و بارها مرتب می کند و هربار به من می گوید بویِ تنِ تو در این لباسها جا مانده.

اما پدر! درست مثل آن روزهایی که پزشک از ماندنت قطعِ امید کرده بود و او به تنهایی غمِ این خبرِ تلخ را به دوش کشیده بود، هنوز هم سکوت می کند. نه اشکی می ریزد و نه حرفی می زند. می ترسم زبانم لال، یک شب غصه ی نبودنت، پدر را هم دق دهد و جای خالیِ تو آخر کارِ خودش را بکند. لا به لای روزمرگی هایم، من هم چپیده ام در اتاقی که چهار سال را با ترس به صبح گذراندم که مبادا سرطانِ لعنتی تمامِ دلخوشی ها را از خواهرت بگیرد. تمامیِ عکسهایت را گذاشته ام لای ِ کتابِ فال حافظی که از شیراز برایم به یادگار آوردی. جرئت نمی کنم حتی غباری از کتاب بردارم. فالنامه ی حافظ حالا حکمِ غمنامه ای را دارد، تلخِ تلخ.


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بالاتر از عشق اموزش Lori گوگل مپ مدرس و مشاور ارتباطات دانلود موزیک رپ مقالات و سخنرانی های دکتر بهیار سلیمانی Atlantahaus